سرود و نغمه ساختن. نغمه سرایی و سرودگویی کردن: ز گل به سینۀ بلبل هزار خار شکست کنون ترانه بوصف بهار می بندد. محمدحسن خان حسن (از بهار عجم) (از آنندراج) (از ارمغان آصفی)
سرود و نغمه ساختن. نغمه سرایی و سرودگویی کردن: ز گل به سینۀ بلبل هزار خار شکست کنون ترانه بوصف بهار می بندد. محمدحسن خان حسن (از بهار عجم) (از آنندراج) (از ارمغان آصفی)
نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه فارسی ص 204)
نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه فارسی ص 204)
ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. (از آنندراج). مانع رفتن شدن. (فرهنگ نظام) : نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک نبست هرگز راه سکندر آتش و آب. مسعودسعد. فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت. حافظ. راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما هر کجا شد قفل، دریا، نیست امکان گذر. سیفی بدیعی (از بهار عجم). از قضا کردشان کسی آگاه کز کمین بسته اند دزدان راه. مکتبی شیرازی. هماندم که اندیشۀ ناپسند بمغز اندرت زاد، راهش ببند. رشید یاسمی. - راه بستن بر کسی یا چیزی، جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی: ببندد همی بر خرد دیو، راه. فردوسی
ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. (از آنندراج). مانع رفتن شدن. (فرهنگ نظام) : نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک نبست هرگز راه سکندر آتش و آب. مسعودسعد. فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت. حافظ. راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما هر کجا شد قفل، دریا، نیست امکان گذر. سیفی بدیعی (از بهار عجم). از قضا کردشان کسی آگاه کز کمین بسته اند دزدان راه. مکتبی شیرازی. هماندم که اندیشۀ ناپسند بمغز اندرت زاد، راهش ببند. رشید یاسمی. - راه بستن بر کسی یا چیزی، جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی: ببندد همی بر خرد دیو، راه. فردوسی
کنایه از کوچ کردن و سفر کردن. (برهان) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء). سفر کردن. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : بنه بست زین کوی هفتاد راه به هفتم فلک برزده بارگاه. نظامی
کنایه از کوچ کردن و سفر کردن. (برهان) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء). سفر کردن. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : بنه بست زین کوی هفتاد راه به هفتم فلک برزده بارگاه. نظامی
سد کردن سوراخ. ترمیم کردن سر شکاف. مسدود کردن سوراخ و شکاف: مهدی آخرزمان شد کز درش رخنۀ آخرزمان بست آسمان. خاقانی. لیک نیارند به مکر و حیل بستن آن رخنه که آرد اجل. امیرخسرو دهلوی
سد کردن سوراخ. ترمیم کردن سر شکاف. مسدود کردن سوراخ و شکاف: مهدی آخرزمان شد کز درش رخنۀ آخرزمان بست آسمان. خاقانی. لیک نیارند به مکر و حیل بستن آن رخنه که آرد اجل. امیرخسرو دهلوی
دانه بستن خوشه و در خوشه، پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه. (آنندراج). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گراییدن حب گندم یا جو یا عدس و جز آن: فیض ما دیوانگان کم نیست از بهر بهار خوشه بندد دانۀ زنجیر در زندان ما. صائب. خوشۀ من دانه گر بندد دل پروانه است برف را در خرمن من رنگ و رو کاهی شود. قاسم. اجراء، دانه بستن گیاه. اخلاع، دانه بستن خوشه. (منتهی الارب)
دانه بستن خوشه و در خوشه، پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه. (آنندراج). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گراییدن حب گندم یا جو یا عدس و جز آن: فیض ما دیوانگان کم نیست از بهر بهار خوشه بندد دانۀ زنجیر در زندان ما. صائب. خوشۀ من دانه گر بندد دل پروانه است برف را در خرمن من رنگ و رو کاهی شود. قاسم. اجراء، دانه بستن گیاه. اخلاع، دانه بستن خوشه. (منتهی الارب)
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود: پینه بسته ست جفتۀ هردو بس که از حکه کون بکون زده اند. محسن وضیحی (از آنندراج). - مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود: پینه بسته ست جفتۀ هردو بس که از حکه کون بکون زده اند. محسن وضیحی (از آنندراج). - مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه: خانه ای ساختم برای نشست خود نشست و مرا مسافر کرد. استاد (از آنندراج). ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید که خانه چون بنشیند غبار برخیزد. اشرف (از آنندراج). از نشینندگان کسی چو نماند عاقبت چون نشست خانه ما. اشرف (از آنندراج). ، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه: خانه ای ساختم برای نشست خود نشست و مرا مسافر کرد. استاد (از آنندراج). ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید که خانه چون بنشیند غبار برخیزد. اشرف (از آنندراج). از نشینندگان کسی چو نماند عاقبت چون نشست خانه ما. اشرف (از آنندراج). ، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
بر استخوان فیل و شتر و جز آنها گل و نقش کردن. (از آنندراج) : نقش سبزان بس که بر این جسم پرغم بسته ام خویش را گوئی ز سر تا پای خاتم بسته ام. واله هروی (از آنندراج)
بر استخوان فیل و شتر و جز آنها گل و نقش کردن. (از آنندراج) : نقش سبزان بس که بر این جسم پرغم بسته ام خویش را گوئی ز سر تا پای خاتم بسته ام. واله هروی (از آنندراج)
آیین بندی کردن. طاق نصرت بستن. (یادداشت بخط مؤلف) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون بازآید شهر را خوازه بندند سبب آمدن از آن جای متبرک. (تاریخ بخارای نرشخی ص 13). گر با تو ز خانه سوی کوی آیم بندند چه خوازه ها و آیین ها. سوزنی. به پیش باد نه آن نامه تا بمن برسد که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی بکوی صافی آن نامه را بزن عنوان نه پیش نامۀ تو تا خوازه بندم کوی. سوزنی. خوازه بست زگلبن همه فراز و نشیب بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار. مسعودسعد
آیین بندی کردن. طاق نصرت بستن. (یادداشت بخط مؤلف) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون بازآید شهر را خوازه بندند سبب آمدن از آن جای متبرک. (تاریخ بخارای نرشخی ص 13). گر با تو ز خانه سوی کوی آیم بندند چه خوازه ها و آیین ها. سوزنی. به پیش باد نه آن نامه تا بمن برسد که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی بکوی صافی آن نامه را بزن عنوان نه پیش نامۀ تو تا خوازه بندم کوی. سوزنی. خوازه بست زگلبن همه فراز و نشیب بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار. مسعودسعد