جدول جو
جدول جو

معنی خانه بستن - جستجوی لغت در جدول جو

خانه بستن
(بَ گُ تَ)
در بازی نرد دو مهره یا زیادتر از دو مهره را دریک خانه جای دادن تا حریف آنرا نزند. خانه گرفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پینه بستن
تصویر پینه بستن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سرود و نغمه ساختن. نغمه سرایی و سرودگویی کردن:
ز گل به سینۀ بلبل هزار خار شکست
کنون ترانه بوصف بهار می بندد.
محمدحسن خان حسن (از بهار عجم) (از آنندراج) (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(نَ بُ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه فارسی ص 204)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
چسبانیدن خمیر به دیوار تنور. دوسانیدن نان به دیوار تنور، کنایه از آرمیدن با زن:
تنوری گرم دید و نان در او بست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. (از آنندراج). مانع رفتن شدن. (فرهنگ نظام) :
نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک
نبست هرگز راه سکندر آتش و آب.
مسعودسعد.
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت.
حافظ.
راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما
هر کجا شد قفل، دریا، نیست امکان گذر.
سیفی بدیعی (از بهار عجم).
از قضا کردشان کسی آگاه
کز کمین بسته اند دزدان راه.
مکتبی شیرازی.
هماندم که اندیشۀ ناپسند
بمغز اندرت زاد، راهش ببند.
رشید یاسمی.
- راه بستن بر کسی یا چیزی، جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی:
ببندد همی بر خرد دیو، راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ پَ)
دنیا. عالم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). دنیای فانی، قبر. (آنندراج). گور. مدفن، خانه فقرا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از کوچ کردن و سفر کردن. (برهان) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء). سفر کردن. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
بنه بست زین کوی هفتاد راه
به هفتم فلک برزده بارگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ هَِ تَ)
به وجود آوردن هاله بر گرد چیزی:
تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است
از هاله مه به حلقۀ ماتم نشسته است.
صائب (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ کَ دَ)
سر مکتوب را چسباندن و مهر کردن. (ناظم الاطباء). مکتوب را ختم کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ صَکَ دَ)
کین بستن. انتقام کشیدن، دشمن شدن. عداوت پیدا کردن:
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشتۀ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ)
سد کردن سوراخ. ترمیم کردن سر شکاف. مسدود کردن سوراخ و شکاف:
مهدی آخرزمان شد کز درش
رخنۀ آخرزمان بست آسمان.
خاقانی.
لیک نیارند به مکر و حیل
بستن آن رخنه که آرد اجل.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ کَ دَ)
دانه بستن خوشه و در خوشه، پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه. (آنندراج). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گراییدن حب گندم یا جو یا عدس و جز آن:
فیض ما دیوانگان کم نیست از بهر بهار
خوشه بندد دانۀ زنجیر در زندان ما.
صائب.
خوشۀ من دانه گر بندد دل پروانه است
برف را در خرمن من رنگ و رو کاهی شود.
قاسم.
اجراء، دانه بستن گیاه. اخلاع، دانه بستن خوشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَدَ)
بند زدن
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ لَ)
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود:
پینه بسته ست جفتۀ هردو
بس که از حکه کون بکون زده اند.
محسن وضیحی (از آنندراج).
- مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ رِ خوَد / خُدْ سَ شُ دَ)
خانه را تمیز کردن. خانه را پاک کردن. کثافت آنرا از بین بردن. کنس:
پیش ازین خاطرمن خانه پر مشغله بود
از تو پرداختمش وز همه عالم رفتم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ سَ کَ دَ)
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه:
خانه ای ساختم برای نشست
خود نشست و مرا مسافر کرد.
استاد (از آنندراج).
ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید
که خانه چون بنشیند غبار برخیزد.
اشرف (از آنندراج).
از نشینندگان کسی چو نماند
عاقبت چون نشست خانه ما.
اشرف (از آنندراج).
، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
غارت کردن. دزدی کردن. (آنندراج) :
خانه صاحبنظران میبری
پردۀ صاحبنظران می دری.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
بر استخوان فیل و شتر و جز آنها گل و نقش کردن. (از آنندراج) :
نقش سبزان بس که بر این جسم پرغم بسته ام
خویش را گوئی ز سر تا پای خاتم بسته ام.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ تَ)
آیین بندی کردن. طاق نصرت بستن. (یادداشت بخط مؤلف) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون بازآید شهر را خوازه بندند سبب آمدن از آن جای متبرک. (تاریخ بخارای نرشخی ص 13).
گر با تو ز خانه سوی کوی آیم
بندند چه خوازه ها و آیین ها.
سوزنی.
به پیش باد نه آن نامه تا بمن برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی
بکوی صافی آن نامه را بزن عنوان
نه پیش نامۀ تو تا خوازه بندم کوی.
سوزنی.
خوازه بست زگلبن همه فراز و نشیب
بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسه بستن
تصویر کاسه بستن
بند زدن (کاسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخنه بستن
تصویر رخنه بستن
ترمیم کردن و مسدود کردن شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه بردن
تصویر خانه بردن
غارت کردن، دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
توسط عاج و استخوان شتر و غیره نقوش و گلهایی بر سطح چیزی ایجاد کردن خاتم کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه بستن
تصویر پینه بستن
کلفت شدن قسمتی از پوست کف دست یا پا از زیادی کارسسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بستن
تصویر راه بستن
مانع رفتن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه بستن
تصویر کینه بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چسبانیدن خمیربدیوارتنور. یانان بستن درتنورکسی. آرمیدن باوی جماع کردن: تنوری گرم دیدونان دراوبست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه بستن
تصویر بنه بستن
کوچ کردن و سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاله بستن
تصویر هاله بستن
هاله افتادن: (تاخط بدورماه رخت هاله بسته است ازهاله مه بحلقه ماتم نشسته است) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
گزافه گفتن، لاف زدن، دروغ گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوچ کردن، کوچیدن، حرکت کردن، سفر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در اطراف تنکابن، حیاط –جلوی خانه، فضای بعد از حیاط خانه، خارج از محدوده
فرهنگ گویش مازندرانی